برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
از
غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی
رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایرهی کبود، اگر عشق نبود
خارها
خوار نیستند
شاخههای خشک
چوبههای دار نیستند
میوههای کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش میرسد:
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف میکنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب میخورد!
نه
از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم
خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
اتفاق
افتاد
آنسان
که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
دردهای
من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
سراپا
اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو
گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
من
سالهای سال مُردم
تا
اینكه یك دم زندگی كردم
تو
میتوانی
یك
ذره
یك
مثقال
مثل
من بمیری؟
باران
گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی
که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفههای گران سینه صاف کرد
تا
راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی
دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفهی ما طواف کرد
اشراق
هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشهای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر
عشق بود که خون کرد بیشمار
باید به بیگناهی دل اعتراف کرد
عذرا
همانطور كه گوشههای چادرنماز چيت گل اشرفيش را به دندان گرفته بود، گره مراد
شلّة گلی را با اطمينان و دل قرص به ضريح امامزاده بست. بعد سرش را بالا كرد و
چشمان درشتش را به قنديلهای پر از گرد و خاك سقف مقبره دوخت و با تمنا و شور و
شوق فراوان زير لب زمزمه كرد: