صفحه اصلی نقشه سایت خوراک
تبلیغات
تبلیغات شما
محصول پرفروش فروشگاه
Title
عنوان محصول
قیمت : ...
خرید پستی
توضیحات محصول
برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 1 مراجعه کنید.
تبلیغات شما
تبلیغات شما
مصاحبه با رحیم اعتمادیlمنزلی در دور دست | مهدی اخوان ثالثکتاب زندگینامه شاعران ایرانیروزگاریست  سخت  بی بنیاد  شعری از مسعود سعد سلمانبیوگرافی سید مهدی شجاعیشعر«اي ساربان آهسته رو» از سعدی شیرازیشعر «دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت» از سعدیشعر اندوه سروده هوشنگ ابتهاجشعر جرئت دیوانگی سروده قیصر امین پورشعر اکنون هبوط رنگ سروده  سهراب سپهری
بلوک راست
موضوعات
  • شاعران نامی
  • شاعران کلاسیک
  • شاعران جهان
  • نویسندگان ایرانی
  • نویسندگان جهان
  • داستان
  • شعر
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • کتاب
  • گالری تصاویر
  • نقاشی
  • آموزش
  • اخبار
  • آمار
    ● آمار مطالب کل مطالب : 416 کل نظرات : 273 ● آمار کاربران افراد آنلاین : 6 تعداد اعضا : 446 ● آمار بازدید بازدید امروز : 105 بازدید دیروز : 626 بازدید کننده ارمزو : 44 بازدید کننده دیروز : 123 گوگل امروز : 0 گوگل دیروز : 7 بازدید هفته : 1,412 بازدید ماه : 4,146 بازدید سال : 67,250 بازدید کلی : 1,464,955 ● اطلاعات شما آی پی : 52.14.33.175 مروگر : Safari 5.1 سیستم عامل :
    آرشیو
    لینک های روزانه
    نویسندگان
    لینک های دوستان

    Image
    قیمت
    خرید پستی

    برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.

    بلوک وسط

    آخرین ارسالی های انجمن

    عنوان پاسخ بازدید توسط
    بیاین مشاعره 23 4585 hadiramesh1376
    من امینم شمام خودتونو معرفی کنین 13 3910 saye
    بیوگرافی سهراب سپهری 1 5374 arezootam
    داستان های طنز 7 3330 guis
    دانلود دیوان حافظ و گلاستان سعدی 1 2014 dorkman
    زوال 0 1294 akmin91
    جدید ترین آیا میدانید 91 0 2366 editor
    1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی 1 1602 mrbavandpoor
    توانایی زبان فارسی در معادل‌سازی 0 1514 editor
    زاویه دید در داستان 0 1713 editor
    «بچه‌های بدشانس» دوباره به نمايشگاه می‌آيند 0 1183 editor
    نگاهي به مجموعه داستان «روياي مادرم» 0 1302 editor
    25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری 0 1233 editor
    بیوگرافی ناصرخسرو حارث قبادیانی 0 1524 editor
    بیوگرافی دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 0 2480 editor
    بیوگرافی دکتر محمد معین 0 1293 editor
    آموزش قالب شعری قصیده 0 1411 editor
    بیوگرافی مرتضی کاتوزیان 0 1430 editor
    بیوگرافی جمشید هاشم پور 0 1341 editor
    الفبای قصه نویسی 0 1217 editor
    شعر خلیج همیشه فارس 0 1742 editor
    بیوگرافی زهرا اسدی 0 1621 editor
    بیوگرافی آنتوان چخوف 0 1156 editor
    بیوگرافی فرشته ساری 0 1227 editor
    بیوگرافی صادق هدایت 0 1500 editor
    بیوگرافی خیام نیشابوری 0 1332 editor
    داستان های کوتاه کوتاه 2 2121 editor
    بیوگرافی حافظ شیرازی 0 2474 editor
    زندگینامه مرحوم قیصر امین پور 0 10320 editor
    بیوگرافی فروغ فرخزاد 0 3173 editor

    داستان« چاق و لاغر » از انتوان چخوف

    admin
    10:17
    بازدید : 1746

    دو دوست در ایستگاه راه آهن نیكولایوسكایا ، به هم رسیدند: یكی چاق و دیگری لاغر. از لبهای چرب مرد چاق كه مثل آلبالوی رسیده برق میزد پیدا بود كه دمی پیش در رستوران ایستگاه ، غذایی خورده است ؛ از او بوی شراب قرمز و بهار نارنج به مشام میرسید. اما از دستهای پر از چمدان و بار و بندیل مرد لاغر معلوم بود كه دمی پیش از قطار پیاده شده است ؛ او بوی تند قهوه و ژامبون میداد. پشت سر او زنی تكیده ، با چانه ی دراز ــ همسر او ــ و دانش آموزی بلندقد با چشمهای تنگ ــ فرزند او ــ ایستاده بودند. مرد چاق به مجرد دیدن مرد لاغر فریاد زد:

    ...

    داستان متشکرم-آنتوان چخوف

    admin
    13:51
    بازدید : 809


     همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
     
    به او گفتم:بنشینید  می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
     

    -  چهل روبل .
     -  نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید.

    شما دو ماه برای من كار كردید.
     

    -  دو ماه و پنج روز
     -  دقیقاً دو ماه، من یادداشت كرده‌‌‌ام. كه می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب "كولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.  سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

     

    -  سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. "كولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
     

    دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟
     

    چشم چپ "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا" قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
     

    -  و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید .
     

    فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.
     موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما "كولیا" از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان

    باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های "وانیا" فرار كند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
     

    پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.
     در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

     
    " یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا" نجواكنان گفت: من نگرفتم.

     
    -  امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام .

     
    -  خیلی خوب شما، شاید?

     
    -  از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند. چشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلك بیچاره !

     
    -  من فقط مقدار كمی گرفتم . در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

     
    -  دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.

     
    -  یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

     
    -  به آهستگی گفت: متشكّرم!

     
    -  جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

     
    -  پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟

     
    -  به خاطر پول.

     
    -  یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟

     
    -  در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

     
    -  آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یك حقه‌‌‌ی كثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.

     
    ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟

     
    ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟

     
    لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.

     
    بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

     
    برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!

     
    پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:

    در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

    داستان «یه دست و دو هندوانه» از آنتوان چخوف

    admin
    22:08
    بازدید : 1380

    داستان «یه دست و دو هندوانه»  از آنتوان چخوف

    ساعت دیواری، ظهر را اعلام کرد. سرگرد شچلکولوبف1، مالک هزار جریب   زمین زراعتی و یک همسر جوان، کلة نیمه طاس خود را از زیر شمد چیتی درآورد و بلند‌بلند ناسزا گفت. دیروز،هنگامی که از کنار آلاچیق رد می‌شد، صدای زن جوان خود، کارولینا کارلونا را با جفت گوش‌هایش شنیده بود که با لحنی به مراتب مهربان‌تر و خودمانی‌تر از معمول، با پسر عموی تازه‌واردش گرم گفت‌وگو بود.

    بلوک پایین
    نرم افزار





















    تبلیغات
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضویت
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آخرین مطالب ارسالی سایت
    مطالب محبوب
    مطالب تصادفی
    بلوک چپ
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS