صفحه اصلی نقشه سایت خوراک
تبلیغات
تبلیغات شما
محصول پرفروش فروشگاه
Title
عنوان محصول
قیمت : ...
خرید پستی
توضیحات محصول
برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 1 مراجعه کنید.
تبلیغات شما
تبلیغات شما
بیوگرافی حسین پناهیداستان «مردی که از هوا آمد» از  جعفر مدرس صادقیترانه شعر آشنا سوز سروده هوشنگ ابتهاجبرگریزان(از دفتر شعر مرمر) | سیمین بهبهانیشعر «  نغمه يك تن را مي سرايم  » از والت ویتمنترجمه فارسی حیدر بابایه سلامشعر ای عاشق سروده مسعود فردمنششعر آفتاب می شود-فروغ فرخزاد
بلوک راست
موضوعات
  • شاعران نامی
  • شاعران کلاسیک
  • شاعران جهان
  • نویسندگان ایرانی
  • نویسندگان جهان
  • داستان
  • شعر
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • کتاب
  • گالری تصاویر
  • نقاشی
  • آموزش
  • اخبار
  • آمار
    ● آمار مطالب کل مطالب : 416 کل نظرات : 273 ● آمار کاربران افراد آنلاین : 2 تعداد اعضا : 446 ● آمار بازدید بازدید امروز : 108 بازدید دیروز : 360 بازدید کننده ارمزو : 63 بازدید کننده دیروز : 140 گوگل امروز : 0 گوگل دیروز : 13 بازدید هفته : 3,220 بازدید ماه : 5,954 بازدید سال : 69,058 بازدید کلی : 1,466,763 ● اطلاعات شما آی پی : 18.119.130.19 مروگر : Safari 5.1 سیستم عامل :
    آرشیو
    لینک های روزانه
    نویسندگان
    لینک های دوستان

    Image
    قیمت
    خرید پستی

    برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.

    بلوک وسط

    آخرین ارسالی های انجمن

    عنوان پاسخ بازدید توسط
    بیاین مشاعره 23 4590 hadiramesh1376
    من امینم شمام خودتونو معرفی کنین 13 3912 saye
    بیوگرافی سهراب سپهری 1 5374 arezootam
    داستان های طنز 7 3330 guis
    دانلود دیوان حافظ و گلاستان سعدی 1 2015 dorkman
    زوال 0 1294 akmin91
    جدید ترین آیا میدانید 91 0 2366 editor
    1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی 1 1603 mrbavandpoor
    توانایی زبان فارسی در معادل‌سازی 0 1516 editor
    زاویه دید در داستان 0 1714 editor
    «بچه‌های بدشانس» دوباره به نمايشگاه می‌آيند 0 1183 editor
    نگاهي به مجموعه داستان «روياي مادرم» 0 1302 editor
    25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری 0 1233 editor
    بیوگرافی ناصرخسرو حارث قبادیانی 0 1524 editor
    بیوگرافی دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 0 2480 editor
    بیوگرافی دکتر محمد معین 0 1293 editor
    آموزش قالب شعری قصیده 0 1412 editor
    بیوگرافی مرتضی کاتوزیان 0 1431 editor
    بیوگرافی جمشید هاشم پور 0 1341 editor
    الفبای قصه نویسی 0 1217 editor
    شعر خلیج همیشه فارس 0 1742 editor
    بیوگرافی زهرا اسدی 0 1621 editor
    بیوگرافی آنتوان چخوف 0 1156 editor
    بیوگرافی فرشته ساری 0 1228 editor
    بیوگرافی صادق هدایت 0 1500 editor
    بیوگرافی خیام نیشابوری 0 1332 editor
    داستان های کوتاه کوتاه 2 2121 editor
    بیوگرافی حافظ شیرازی 0 2474 editor
    زندگینامه مرحوم قیصر امین پور 0 10320 editor
    بیوگرافی فروغ فرخزاد 0 3173 editor

    ترس داستانی از احمد محمود

    admin
    21:22
    بازدید : 805

    "ترس" داستانی از احمد محمود

    ترس داستانی از احمد محمود

    صدای اولین گلوله که تو هوا ترکید، دل خالد لرزید. یحیی زیر لب غرید و ناسزا گفت و پا را رو پدال گاز بیشتر فشرد. وانت پرکشید.

    رگه‌های درشت باران ساحلی، آسمان را به زمین می‌دوخت. باران، وانت و آسفالت و کناره‌های جاده را که گل شده بود و انبوه نخل‌ها را که به فاصله چند ذرع از جاده سر تو هم فرو برده بودند، سخت می‌کوبید.

    پس از انفجار دومین گلوله، لب‌های خالد مرتعش شد:

    - یحیی نگهدار...نمیشه فرار کرد.

    - چین‌های پیشانی پهن یحیی تو هم رفت و ابروهاش بالا جست:

    - تو احمقی.

    - آخه...

    - نمی‌دونی زندون یعنی چی؟

    - از مردن که بهتره

    - نیس.

    خالد جا به جا شد و صداش رنگ تضرع گرفت:

    - ماشین اونا دوجه.

    - باشه.

    - هش سیلندره.

    - ساکت.

    آب باران رو آسفالت راه افتاده بود. باد هو می‌کشید و آب را رو آسفالت می‌رقصاند. قطره‌های درشت باران، رو شیشه جلو وانت، لرزان به بالا کشیده می‌شد. یحیی رو فرمان قوز کرده بود و پدال گاز را تا تخته فشرده بود.

    خالد کبریت کشید که سیگاری بگیرند. دستش می‌لرزید. کبریت خاموش شد. باز کبریت کشید. باد تو می‌زد، سرش را پایین گرفت. سیگار روشن شد.

    دودش را بلعید و پر صدا بیرون داد. وانت تا بالای شیشه عقب، پر بود کاغذ سیگار، سیگار خارجی و جوهر. خالد رو تشک اتومبیل سرخورد و خودش را پایین کشید و چشم‌ها را رو هم گذاشت. صدای یکنواخت لاستیک‌ها تو گوشش بود.

    از صدای سومین گلوله خالد پرید و خودش را بالا کشید. دوج هشت سیلندر تو آیینه پیدا بود. به نظر می‌رسید که سینه‌اش از زمین کنده شده است.

    پوزه پهن دوج به پوزه کوسه‌ای می‌ماند که خشمگین به شکار حمله آورده باشد.

    خالد به نیمرخ یحیی نگریست. چشمان یحیی ریز شده بود و لبانش به سنگینی سرب رو هم بود:

    - یحیی...

    - هوم.

    - اگه لاستیک‌ها رو بزنن؟

    - هر کیلومتر یه معلق.

    - صد و چل معلق.

    - با هم می‌میریم.

    - ولی.

    یحیی خونسرد و سنگین گفت:

    - گفتم ساکت.

    خالد زیر لب حرف زد. انگار با خودش بود. صداش لرزه داشت:

    - تو زندون آدم میتونه امید...

    یحیی پرخاش کرد:

    - این امید به درد سگ می‌خوره.

    همراه صدای چهارمین گلوله صدای خالد ترکید:

    - نگهدار یحیی...اونا میتونن لاستیکا رو...

    دندان‌های یحیی رو هم رفت و غرید:

    - گفتم خفه شو.

    - آخه چطور میتونیم...

    - روز اول باید این حسابا رو می‌کردی.

    - حالا دیر نشده.

    - شده.

    چند لحظه سکوت بود و صدای لاستیک‌ها و تصویر دوج که هر لحظه تو آیینه بزرگتر می‌شد.

    یحیی گفت:

    - یه سیگار آتیش کن بده به من.

    یحیی سیگار را گذاشت گوشه لب. نگاه تیزش به آسفالت بود که زیر تنه وانت بلعیده می‌شد.

    خالد بیقرار بود. باز به حرف آمد:

    - دارن نزدیک میشن.

    - اگه میتونسن شده بود...لاستیکارم زده بودن...اینا به ما رحم نمی‌کنن...فقط به حق کشف خودشون فکر می‌کنن...

    خالد دست‌ها را تکان داد:

    - نه یحیی...نه! اینطور نیس...

    عرق از بن موی خالد جوشیدن آغاز کرد. دود سیگار را بلعید و سرفه‌اش گرفت. یحیی با گوشه چشم به خالد نگاه کرد و گفت:

    - تو که اینقدر خوش باور نبودی.

    صدای خالد رگدار شده بود:

    - آخه اینام آدمن.

    لحن یحیی به طنز گرایید:

    - میدونم آدمن...منتها آدمایی که تا حالا خیلیا رو به گلوله بستن...آدمایی که...

    گلوله پنجم که ترکید، خالد با سر انگشت عرق پیشانیش را گرفت و شیشه اتومبیل را پایین کشید.

    - چرا شیشه رو پایین کشیدی؟

    - صدای خالد که از حلقوم خشکش برمی‌خاست پست بود:

    - گرمم شده.

    یحیی با زهرخند گفت:

    - بگو کلافه شدم...بگو...

    - نه یحیی...کلافه نشدم...اشتباهه...باید نگه داری.

    یحیی غرید:

    - ساکت باشی بهتره.

    خالد گفت:

    - اشتباهه.

    صداها اوج گرفت.

    - گفتم ساکت باش.

    - نگه‌دار یحیی.

    یحیی فریاد کشید:

    - خفه شو.

    که دست خالد به سرعت به طرف «سویچ» رفت و همزمان با انفجار ششمین گلوله، از اتومبیل پرتش کرد بیرون.

    اتومبیل پرپر کرد و خاموش شد.

    - تف!

    خالد آرام گفت:

    - حالا مجبوری نگه داری.

    رگه‌های خشم، صدای یحیی را لرزان کرد:

    - ...!...چرا این کارو کردی؟

    - یحیی...

    - ...هیچ میتونستم حساب کنم که یه آدم جعلنق مثه تو قاتل من باشه؟

    - نه یحیی من قاتل تو نیستم.

    که ناگهان پشت دست یحیی، محکم به پوزه خالد کوبیده شد. لب خالد شکافته شد و خون رو چانه‌اش شیار بست.

    - جلو رو نیگا کن ... . چشم رو هم گذاشته بودی رسیده بودیم به شهر و از دستشون در رفته بودیم.

    خالد با سر آستین خون را از رو چانه پاک کرد و گفت:

    - ولی مهلت نمیدادن...مجبور که میشدن لاستیکا رو می‌زدن.

    وانت سنگین شد. یحیی که بیهوده پدال گاز را می‌فشرد، پا را از رو گاز برداشت و گذاشت رو پدال ترمز و در وانت را باز کرد و فرمان را رها کرد و جست زد تو آبخیز کنار جاده. وانت داشت منحرف می‌شد. خالد به سرعت پشت فرمان نشست. خالد ترمز کرد. یحیی از تو آبخیز کنار جاده بیرون زد و دوید به طرف انبوه نخل‌ها. ناگاه صدای گلوله‌ای که تو هوا سوت کشید زیر کتف چپش را شکافت و همراه خون از سینه‌اش بیرون زد.

    یحیی پای یکی از نخل‌ها به زانو نشست. به آرامی رو زمین غلتید و خون او با آب باران در هم شد.

    خالد، وحشت زده خودش را به بالین یحیی رساند.

    باران می‌بارید و می‌بارید. باد، مثل هزاران گرگ گرسنه زوزه می‌کشید. برگ‌های سر نیزه‌ای نخل‌ها تو هم فرورفته بودند. خش خش ناهنجارشان فضا را پر کرده بود.

    خالد زانو زد و سر یحیی را به دامان گرفت. قطره‌ای اشک خالد با آب باران به هم آمیخت:

    - یحیی...من تو رو کشتم...فکر می‌کردم که دارم به صلاح تو کار می‌کنم.

    نگاه یحیی رنگ می‌باخت. لبانش لرزید اما چیزی نگفت.

    - می‌فهمم یحیی...می‌فهمم اصلا به درد این کار نمی‌خورم...از زندون که اومدم بیرون، فکرش‌م نمی‌کنم. قسم می‌خورم یحیی...

    لبان یحیی بی‌حرکت شد و نگاهش که رک زده بود به چهره خالد سکته کرد.

    مطالب مرتبط
    سفيدترين مرد دنيا | فرخنده آقائي
    داستان گلدسته ها و فلک از جلال آل احمد
    داستان کوتاه طنز «كباب غاز» از محمدعلى جمالزاده
    «سعادت نامه» داستان زیبایی از غلامحسین ساعدی
    "داش آكل" اثر صادق هدایت
    «صورت‌خانه» داستان سیمین دانشور
    داستان درگاهی پنجره نوشته زویا پیرزاد
    آناناس داستانی از فرخنده آقایی
    داستان گدا نوشته غلام حسین ساعدی
    داستان با هم از احمد محمود
    دیدگاه کاربران
      barbod در 1391/12/01 ساعت 20:15 گفته :

      باداستانهاي احمدمحمودزندگي كردم مخصوصاهمسايه هاوداستان يك شهر.قلمش اعجازاوره...


    ارسال دیدگاه
    کد امنیتی رفرش
    بلوک پایین
    نرم افزار





















    تبلیغات
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضویت
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آخرین مطالب ارسالی سایت
    مطالب محبوب
    مطالب تصادفی
    بلوک چپ
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS