برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
عذرا
همانطور كه گوشههای چادرنماز چيت گل اشرفيش را به دندان گرفته بود، گره مراد
شلّة گلی را با اطمينان و دل قرص به ضريح امامزاده بست. بعد سرش را بالا كرد و
چشمان درشتش را به قنديلهای پر از گرد و خاك سقف مقبره دوخت و با تمنا و شور و
شوق فراوان زير لب زمزمه كرد:
شعله
بخاری نفتی در آغوش نرم دود نوک نیز لوله شیشهای زنگار گرفتهاش بالا میزد. رو دیوار
نیلی اتاق چندتا عکس بچه شیری و جوجه اردک و خرگوش که همهشان دندان درد داشتند و
زیر چانههایشان دستمال بسته بود آویزان بود.
پسرک
پیش مادرش ایستاده بود و کیف و کتابش را به پای خود میکوبید و رویاهاش جابجا میشد.
مادرش که نشسته بود از پسرک بلندتر بود. خاموش رو صندلی نشسته بود و به سر و رو
بچه ور میرفت. موهای رو پیشانیش را صاف میکرد. یقهاش را درست میکرد و لکهای
رو لباسش را با ناخن میخراشید. زن چاق بود و نمیتوانست پاهایش را روی هم بیندازد. ساقهایش مانند دو تنبوشه سیمانی
شماره ده رو کف اتاق جلوش ستون بود.
نویسنده: ارنست همینگوی
برگردان: سیروس طاهباز
« چهارم ژوئیه» بود و نیک (Nick) شب، دیر
وقت، با ارابه ی جو گارنر(Joe Garner) و خانوادهاش به
خانه برمیگشت که توی راه از کنار نه تا سرخپوست مست گذشتند. یادش بود که نه تا
بودند چون جو گارنر که در هوای گرگومیش ارابه میراند دهانه ی اسبها را کشیده
بود و پائین پریده بود و سرخپوستی را از کنار شیار چرخ بیرون کشیده بود. سرخپوست
خوابیده بود و صورتش روی خاک بود. جو سرخپوست را کشید کنار بوتهها و برگشت به
ارابه.
مرد تو رختخوابش غلت میزد و خوابش نمیبرد. برای
اینکه ونگ ونگ توله سگهای تو خرابه قاتی خوابش شده بود و تو سرش ژُق زُق میکرد.
خودش دیده بود که چگونه مادر آنها ظهر روز پیش زیر ماشین رفته بود و لاشه خونآلودش
را تو خرابهای که خانهاش بود و بچههایش را همانجا زائیده بود انداخته بودند و
حالا زر و زِر آنها تو سرش را میخراشید...