برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
زني را... زني را مي شناسم من که شوق بال و پر دارد ولي از بس که پر شور است دو صد بيم از سفر دارد * زني را مي شناسم من که در يک گوشه ي خانه ميان شستن و پختن درون آشپزخانه * سرود عشق مي خواند نگاهش ساده و تنهاست صدايش خسته و محزون اميدش در ته فرداست * زني را مي شناسم من که مي گويد پشيمان است چرا دل را به او بسته کجا او لايق آنست * زني هم زير لب گويد گريزانم از اين خانه ولي از خود چنين پرسد چه کس موهاي طفلم را پس از من مي زند شانه؟ * زني آبستن درد است زني نوزاد غم دارد زني مي گريد و گويد به سينه شير کم دارد * زني با تار تنهايي لباس تور مي بافد زني در کنج تاريکي نماز نور مي خواند * زني خو کرده با زنجير زني مانوس با زندان تمام سهم او اينست نگاه سرد زندانبان * زني را مي شناسم من که مي ميرد ز يک تحقير ولي آواز مي خواند که اين است بازي تقدير * زني با فقر مي سازد زني با اشک مي خوابد زني با حسرت و حيرت گناهش را نمي داند * زني واريس پايش را زني درد نهانش را ز مردم مي کند مخفي که يک باره نگويندش چه بد بختي چه بد بختي * زني را مي شناسم من که شعرش بوي غم دارد ولي مي خندد و گويد که دنيا پيچ و خم دارد * زني را مي شناسم من که هر شب کودکانش را به شعر و قصه مي خواند اگر چه درد جانکاهي درون سينه اش دارد * زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه اگر بيرون رود از در چه تاريک است اين خانه * زني شرمنده از کودک کنار سفره ي خالي که اي طفلم بخواب امشب بخواب آري و من تکرار خواهم کرد سرود لايي لالايي * زني را مي شناسم من که رنگ دامنش زرد است شب و روزش شده گريه که او نازاي پردرد است * زني را مي شناسم من که ناي رفتنش رفته قدم هايش همه خسته دلش در زير پاهايش زند فرياد که بسه * زني را مي شناسم من که با شيطان نفس خود هزاران بار جنگيده و چون فاتح شده آخر به بدنامي بد کاران تمسخر وار خنديده * زني آواز مي خواند زني خاموش مي ماند زني حتي شبانگاهان ميان کوچه مي ماند * زني در کار چون مرد است به دستش تاول درد است ز بس که رنج و غم دارد فراموشش شده ديگر جنيني در شکم دارد * زني در بستر مرگ است زني نزديکي مرگ است سراغش را که مي گيرد نمي دانم؟ شبي در بستري کوچک زني آهسته مي ميرد * زني هم انتقامش را ز مردي هرزه مي گيرد ... زني را مي شناسم من
زنان همچون گلي بي خار و خاموشند
و مرداني براي آبياريشان لبالب غرقه در جوشند
زنان سرزمينم خوب ميدانند
قسم گر خورد مردي جان مادر را
تمام جان و مالش را به پاي مادرش ريزد
من از مردان سخن ميگويم،از پاكي
از آنان كه زنان ودختران و مادراشان را
به قد بت پرستي دوست دارند
خدا خود خوب ميداند
كه دردي بدتر از اشكي به چشم مادران هرگز نيازارد تمام مرد هاي سرزمينم را
نه يك ،من مرد هايي مي شناسم جز براي شادي و لبخند آن زنها كه ميگويي
شبي تا بيدارند و صبح تا شب پي كارند
به فكر درد هايت هست مردي نازنينم گر كه بگشايي دو چشمت را
اگر چه ناجوانمردان هميشه بوده و هستند
هزار افسوس...
دلنوشته از مجيد
فکر زیبا و بیان زیباتر باعث میشه همچین شعرایی به دل بشینه.جوری که از خوندنش خسته نشی
وای
عجب شعر زیبایی
ممنون
شعر یاغی از هوشنگ شفا
جمعه 06 مرداد 1402شعر جوخه های رهایی از محمد امین ناجی
شنبه 04 دی 1400برخي از واژه هاي فارسي در زبان تركي استانبولي
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393شعر"حکایت" سروده علی رضا قزوه
سه شنبه 30 مهر 1392شعری از محمد جواد آرجین
دوشنبه 05 فروردین 1392آینه شعری از فرشته صفری(سایتا)
جمعه 17 آذر 1391The Head
جمعه 10 آذر 1391شعر آئینه شکسته سروده فروغ فرخزاد
جمعه 03 آذر 1391شکار و شکارچیان
دوشنبه 15 آبان 1391حواي من
شنبه 13 آبان 1391شعر آرش کمانگیر از سیاوش کسرایی
53203 بازدیدشعر صوتی کوچه با صدای فریدون مشیری
14171 بازدیدعکس های حسین پناهی
10535 بازدیدکتاب سووشون نوشته ی سیمین دانشور
8355 بازدیدکتاب شاهنامه فردوسی
7563 بازدیدداستان روز اول قبر نوشته ی صادق چوبک
7551 بازدیدپول پرستی | (هدهد میرزا) | ابوالقاسم حالت
5701 بازدیدشعر «مادربزرگ» - حسین پناهی
5431 بازدیدکتاب دالان بهشت نوشته نازی صفوی
5267 بازدیدعکس های سهراب سپهری
4847 بازدیدشعر« لاابالی چه کند دفتر دانایی را» از سعدی
شعری از محمد جواد آرجین
شعر تعبیر خواب سروده قیصر امین پور
بیوگرافی ملک الشعرای بهار
شعر «پیغام ماهی ها» از سهراب سپهری
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی-سعدی
شعر نکوهش بیجا از پروین اعتصامی
شعر زنی را می شناسم من-فریبا شش بلوکی
شعر کیمیای سبز-شفیعی کدکنی
داستان متشکرم-آنتوان چخوف
YOUR ADS
YOUR ADS
YOUR ADS