صفحه اصلی نقشه سایت خوراک
تبلیغات
تبلیغات شما
محصول پرفروش فروشگاه
Title
عنوان محصول
قیمت : ...
خرید پستی
توضیحات محصول
برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 1 مراجعه کنید.
تبلیغات شما
تبلیغات شما
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود-حافظبیوگرافی سیمین دانشور بیوگرافی گیوم آپولینرشعر ای عشق سروده فریدون مشیریداستان « جلو قانون» از فرانتس کافکابیوگرافی استاد جمشید عباچی‌زادهشعر اکنون هبوط رنگ سروده  سهراب سپهریشعر و چیزها اندر این نامه بیابد سروده حمید مصدقشعر دهاتی سروده محمد علی بهمنیاهواز، حوالیِ جُندی‌شاپور
بلوک راست
موضوعات
  • شاعران نامی
  • شاعران کلاسیک
  • شاعران جهان
  • نویسندگان ایرانی
  • نویسندگان جهان
  • داستان
  • شعر
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • کتاب
  • گالری تصاویر
  • نقاشی
  • آموزش
  • اخبار
  • آمار
    ● آمار مطالب کل مطالب : 416 کل نظرات : 273 ● آمار کاربران افراد آنلاین : 31 تعداد اعضا : 448 ● آمار بازدید بازدید امروز : 454 بازدید دیروز : 121 بازدید کننده ارمزو : 294 بازدید کننده دیروز : 83 گوگل امروز : 2 گوگل دیروز : 6 بازدید هفته : 454 بازدید ماه : 2,662 بازدید سال : 91,339 بازدید کلی : 1,489,044 ● اطلاعات شما آی پی : 18.224.58.155 مروگر : Safari 5.1 سیستم عامل :
    آرشیو
    لینک های روزانه
    نویسندگان
    لینک های دوستان

    Image
    قیمت
    خرید پستی

    برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.

    بلوک وسط

    آخرین ارسالی های انجمن

    عنوان پاسخ بازدید توسط
    بیاین مشاعره 23 4627 hadiramesh1376
    من امینم شمام خودتونو معرفی کنین 13 3931 saye
    بیوگرافی سهراب سپهری 1 5385 arezootam
    داستان های طنز 7 3352 guis
    دانلود دیوان حافظ و گلاستان سعدی 1 2021 dorkman
    زوال 0 1300 akmin91
    جدید ترین آیا میدانید 91 0 2370 editor
    1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی 1 1614 mrbavandpoor
    توانایی زبان فارسی در معادل‌سازی 0 1520 editor
    زاویه دید در داستان 0 1719 editor
    «بچه‌های بدشانس» دوباره به نمايشگاه می‌آيند 0 1186 editor
    نگاهي به مجموعه داستان «روياي مادرم» 0 1313 editor
    25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری 0 1236 editor
    بیوگرافی ناصرخسرو حارث قبادیانی 0 1530 editor
    بیوگرافی دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 0 2486 editor
    بیوگرافی دکتر محمد معین 0 1298 editor
    آموزش قالب شعری قصیده 0 1420 editor
    بیوگرافی مرتضی کاتوزیان 0 1435 editor
    بیوگرافی جمشید هاشم پور 0 1344 editor
    الفبای قصه نویسی 0 1219 editor
    شعر خلیج همیشه فارس 0 1748 editor
    بیوگرافی زهرا اسدی 0 1623 editor
    بیوگرافی آنتوان چخوف 0 1158 editor
    بیوگرافی فرشته ساری 0 1232 editor
    بیوگرافی صادق هدایت 0 1504 editor
    بیوگرافی خیام نیشابوری 0 1334 editor
    داستان های کوتاه کوتاه 2 2130 editor
    بیوگرافی حافظ شیرازی 0 2480 editor
    زندگینامه مرحوم قیصر امین پور 0 10327 editor
    بیوگرافی فروغ فرخزاد 0 3180 editor

    داستان مشت زن حرفه ای از ارنست همینگوی

    admin
    13:58
    بازدید : 867

     

                                     

    مشت زن حرفه ای

    نویسنده: ارنست همینگوی

    برگردان: شاهین بازیل

     

    نیک بلند شد. چیزی‌اش نشده بود. به چراغ‌های آخرین واگن قطار که روی خط آهن قوسی را می‌پیمود و از دید خارج می‌شد، نگاه کرد. دو طرف خط آهن آب بود و بعد از آب، مرداب پوشیده از کاج‌های سیاه.

     زانویش را لمس کرد. شلوارش پاره شده بود و پوست روی زانویش ورآمده بود. دست‌هایش خراشیده شده و زیر ناخن‌هایش پر از دانه‌های ماسه و خرده چوب‌های نیم سوخته بود. به آن‌طرف ریل‌ها رفت، از شیب کوتاه پایین آمد و به آب رسید و دست‌هایش را شست.

    آن‌ها را به دقت در آب سرد شست و کثافت را از زیر ناخن‌هایش بیرون آورد و بعد چمباتمه زد و زانویش را آب کشید.

    ....


    داستان کوتاه پادشاه و پیراهن-لئو تولستوی

    admin
    13:05
    بازدید : 1201

    روزی پادشاهی مریض شد. گفت: «نصفِ قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند معالجه‌ام بکند.» تمامِ آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چه‌طورمی‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ‌یک ندانست. تنها یکی از مردانِ دانا گفت که فکر می‌کند می‌تواند شاه را معالجه کند.

    -         اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید، و تن شاه کنید شاه معالجه می‌شود.

       شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن‌ها در سرتاسرِ مملکت سفر کردند اما نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملاً راضی باشد: آن‌که ثروتمند بود مریض بود، آن‌که سالم بود فقیر بود یا اگر ثروتمند و تندرست بود زنِ بدی داشت، یا اگر بچه‌ داشت بچه‌هایش بد بودند. هر آدمی چیزی داشت که از آن شکایت کند.

       بالاخره آخرهای یک شب، پسر شاه از کنارِ یک کلبه کوچک فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد می‌گوید: «حالا شکر خدا، کارم را تمام کرده‌ام، سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیزِ دیگری می‌توانم بخواهم؟»

       پسرِ شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هرچقدر بخواهد بدهند.

       پیک‌ها برای بیرون آوردنِ پیراهنِ مرد توی کلبه رفتند، اما مردِ خوشبخت آن‌قدر فقیر بود که پیراهن نداشت.

    داستان متشکرم-آنتوان چخوف

    admin
    13:51
    بازدید : 815


     همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
     
    به او گفتم:بنشینید  می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
     

    -  چهل روبل .
     -  نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید.

    شما دو ماه برای من كار كردید.
     

    -  دو ماه و پنج روز
     -  دقیقاً دو ماه، من یادداشت كرده‌‌‌ام. كه می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب "كولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.  سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

     

    -  سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. "كولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
     

    دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟
     

    چشم چپ "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا" قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
     

    -  و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید .
     

    فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.
     موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما "كولیا" از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان

    باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های "وانیا" فرار كند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
     

    پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.
     در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

     
    " یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا" نجواكنان گفت: من نگرفتم.

     
    -  امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام .

     
    -  خیلی خوب شما، شاید?

     
    -  از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند. چشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلك بیچاره !

     
    -  من فقط مقدار كمی گرفتم . در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

     
    -  دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.

     
    -  یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

     
    -  به آهستگی گفت: متشكّرم!

     
    -  جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

     
    -  پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟

     
    -  به خاطر پول.

     
    -  یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟

     
    -  در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

     
    -  آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یك حقه‌‌‌ی كثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.

     
    ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟

     
    ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟

     
    لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.

     
    بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

     
    برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!

     
    پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:

    در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

    بلوک پایین
    کل صفحات : 2صفحه قبل 1 2
    نرم افزار





















    تبلیغات
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضویت
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آخرین مطالب ارسالی سایت
    مطالب محبوب
    مطالب تصادفی
    بلوک چپ
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS